میر قنبر

از لاشار
نسخهٔ تاریخ ‏۸ اوت ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۴۴ توسط Mostafadaneshvar (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

میر قنبر سردار مهراب خان براي اخذ ماليات از دامداران بلوچ، روستاي دزٌك را رها مي كند و به سوي حوالي بنت و دهان روانه مي شود. او در آنجا دامداران ويا حَلق را اسير مي كند و به غارت و چپاول آنها مي پردازد. حلق آن گروه از دام دارانند به منظور تامين علوفه ي دام هاي خود موقتا در كوهستان سكونت مي گزينند. زني از حلق كه اموالش به غارت رفته است موفق به فرار شده به بنت نزد مير قنبر پناه مي آورد از وي تقاضاي كمك مي كند . مير قنبر كه سرداران معروف بنت است تقاضاي اين زن را قبول مي كند و تصميم مي گيرد به هر قيمت شده اسرا را آزاد كند. بدين منظور جوانان منطقه را تجهيز و براي جنگ با مهراب آماده مي كند. اما قبل از عزيمت ، با پدر و مادر ،همچنين همسرش كه چند صباحي از ازدواجشان نمي گذرد ، وداع مي گويد. پدر مير قنبر به علت كهولت سن و ناتواني از پسرش مي خواهد كه او را تنها نگذارد. پسر در جواب تقاضاي پدر چنين پاسخ مي دهد: (( اي پدر، بگذار تا به جنگ با مهراب بروم و قولي را كه به اين زن حلقي داده ام وفا كنم. هر گاه از جلو راهم كنار نروي و مانع عزيمتم شوي ، تو را زير سمهاي اسبم لگدمال خواهم كرد.)) همسر مير قنبر نيز به همين نحو از شوهرش مي خواهد كه به او بينديشد: (( هنوز لباس هاي عروسي را به تن دارم و هنوز رنگ حناي دست هايم پاك نشده است.)) اما مير قنبر او را بدين سان مخاطب قرار مي دهد: (( اي همسرم، نگران نباش، تو مي تواني بعد از من همسر ديگري براي خود انتخاب كني. ولي فردي را انتخاب كن كه مثل من باشد . )) بر خلاف پدر و همسر مير قنبر، مادر او از پسرش مي خواهد كه مردانه به جنگ با مهراب برود و اسرا را آزاد كند: (( تو اي پسرم، هر گاه به اين جنگ تن در ندهي ، شير من به تو حلال نخواهد بود و مادرت علف هرزه اي بيش پرورش نداده است. ولي اگر مردانه بجنگي و شهيد شوي ، من لباس عروسي به تن خواهم كرد وبا وجود كهولت سن همانند نو عروسي براي تو جشن خواهم گرفت . اي پسرم ، تو روزي خواهي مرد، اما چه سعادتي بهتر از اين كه به خاطر آزادي حلق اسير در چنگال غارت گران شهيد شوي . )) پس از اين وداع ، مير قنبر با هشتاد رزمنده به جنگ با مهراب مي شتابد ودر قله كوه سديچك با انبوه سپاه مهراب روبرو مي شود . مهراب ابتدا سعي مي كند با مير قنبر مصالحه كند و از برخورد با او اجتناب ورزد : (( اي مير قنبر، حاضرم اسرا و غنائم را با تو نصف كنم . مردان حلقي را غلام و زنان آ نها را ازآن خود خواهيم كرد.)) اما مير قنبر هر گونه سازش را رد كرده به مهراب چنين خطاب مي كند : ((تا مرا به هلاكت نرساني نخواهم گذاشت اسرا را با خود به همراه بري . اين اسرا ، مادران و خواهران من هستند و بدون آزادي آنها نمي توانم به زادگاهم مراجعت كنم . )) بدين ترتيب نبرد شديدي بين آنها در مي گيرد . در اين نبرد مهراب تلفات سنگيني را متحمل مي شود و خود فرار مي كند . در اين جنگ سلح هاي مورد استفاده طرفين ظاهرا عبارت از نوعي تفنگ باروتي و يا فتيله اي بوده است . اين سلاح حين نبرد به علت بارش ناگهاني باران از كار مي افتد.

در نتيجه طرفين جنگ را با شمشير ادامه مي دهند . دراين ميان از همرزمان مهراب كه اسلحه ي خود را در محل محفوظ از باران نگهداشته به سوي مير قنبر شليك مي كند و وي را به شهادت مي رساند ، گر چه مير قنبر و همرزمانش به شهادت مي رسند، اما كليه ي اسرا از چنگ مهراب راهزن و غارت گر رهايي يافته ، شادي كنان به سوي مادر مير قنبر روانه مي شوند و خبر شهادت او را اعلام مي دارند

در ادبیات بلوچی

شعر میر قنبر