بیبرگ و گراناز
از لاشار
اين داستان نيز متعلّق به اواخر قرن پانزده میلادی است. "بیبرگ" برادرزاده "ميرچاكرخان رند" و فردي سخنور، سربازي با شهامت، شجاعت و قهرماني عاشق پيشه بود. در سفري كه به "قندهار" داشت، شيفته و فريفته دختر حكمران آنجا شد و "گراناز" دختر حكمران قندهار نيز با ترك پدر و مادر و وطن خود با "بيبرگ" به "بلوچستان" آمد. در پي اين امر، وقوع جنگ خونيني ميان 2 حكمران محتمل به نظر ميرسيد ولي با درايت و بصيرت "بيبرگ"، ابرهاي كينه كنار رفت و نسيم دوستي و تفاهم وزيدن گرفت و حاكم قندهار خود دختر خويش را به عقد "بيبرگ" در آورد. در اشعار اين داستان علاوه بر وجود چاشني عشق، محبت، شجاعت و شهامت، مهمان نوازي بلوچها نيز بازتاب وسيعي يافته است.