وجه تسمیه بلوچستان: تفاوت میان نسخهها
(صفحهٔ جدید: نام "بلوچستان" در كتيبههاى ميخى داريوش هخامنشی در "بيستون" و "تخت جمشيد"، "ماكا" يا مكه ضبط ش...) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۵: | خط ۵: | ||
"حمدالله مستوفى"، مؤلف كتاب "نزهةالقلوب" مىنويسد: «مكران، مملكتى بزرگ است از اقليم دوم، وسعتش دوازده مرحله، دارالملكش فنزبور، طولش از جزايرخالدات3 صبح و عرض آن از خط استوا، كه هوايش گرم است و آبش از رود و ديگر بلاد بزرگش تيز و منصوره و فهل فهره و زراعات و عمارات بسيار و قرى بيشمار دارد.»4 | "حمدالله مستوفى"، مؤلف كتاب "نزهةالقلوب" مىنويسد: «مكران، مملكتى بزرگ است از اقليم دوم، وسعتش دوازده مرحله، دارالملكش فنزبور، طولش از جزايرخالدات3 صبح و عرض آن از خط استوا، كه هوايش گرم است و آبش از رود و ديگر بلاد بزرگش تيز و منصوره و فهل فهره و زراعات و عمارات بسيار و قرى بيشمار دارد.»4 | ||
"ابوالفداء"، مؤلف "تقويم البلدان" نيز درباره [[بلوچستان]] مىنويسد: «[[ | "ابوالفداء"، مؤلف "تقويم البلدان" نيز درباره [[بلوچستان]] مىنويسد: «[[مکران]]، بر دهانة درياى [[فارس]] در جانب شرقى واقع شده و قصبه آن "تيز" است و آن در موضعى است در طول 79 درجه و عرض 24 درجه و 45 دقيقه، طول آن صبح و عرض آن كدمه است.»5 | ||
"استاد بارتولد"، در وجه نامگذارى بلوچستان مىنويسد: «از قرارمعلوم آرينها، منطقه ساحلى را بعد از [[ | "استاد بارتولد"، در وجه نامگذارى بلوچستان مىنويسد: «از قرارمعلوم آرينها، منطقه ساحلى را بعد از [[کرمان]] تصرف كردهاند و ظاهراً اين ولايت، نام يونانى خود، گدروسيا- گدروزيا6 را از نام آن شعبه از ملت ايران كه هرودت "دروسياپوى" ناميده، گرفته است. اسم كنونى ولايت - كه "مكران" است - اسمى نيست كه قومى از اقوام "آرين"، روى اين خطه گذاشته باشد، به عقيده علماء، كلمه "مكران" مشتق از نام يك قوم "دراوى" است كه يونانيها "ماكاى" يا "موكاى" مىگفتند و دركتيبههاى ميخى "ماكا" و "ماسيا"، خوانده مىشود. در كتاب "بيزانسى" - كه از جغرافيانويسان يونان است - اسم ولايت به شكل "ماكاره نه" ديده مىشود.»7 | ||
به عقيده "هولديچ"، جهانگرد انگليسى، "مكران" مركب از دو واژه فارسى "ماهى" و "خواران" يعنى ماهيخواران است كه بر اثر كثرت استعمال تبديل به "مكران" شده است.8 | به عقيده "هولديچ"، جهانگرد انگليسى، "مكران" مركب از دو واژه فارسى "ماهى" و "خواران" يعنى ماهيخواران است كه بر اثر كثرت استعمال تبديل به "مكران" شده است.8 |
نسخهٔ کنونی تا ۸ اوت ۲۰۰۸، ساعت ۰۱:۴۵
نام "بلوچستان" در كتيبههاى ميخى داريوش هخامنشی در "بيستون" و "تخت جمشيد"، "ماكا" يا مكه ضبط شده است كه "استان چهاردهم" بوده است.1
اين سرزمين را در زمان ساسانيان "كوسون" مىگفتند، اما قديمىترين نام آن همان "ماكا" يا "مكه" است كه "هرودوت" نيز آن را مكيا يا ميكيان خوانده است. اين نامها تا پيش از ظهور اسلام، ميان مردم محل معمول بوده است؛ زيرا در قرن اول هجرى كه اعراب بر اين سرزمين دست يافتند؛ نام آن "مكران" بوده است و جغرافى نويسان اسلامى نيز آن را با همين املاءِ ضبط كردهاند.2
"حمدالله مستوفى"، مؤلف كتاب "نزهةالقلوب" مىنويسد: «مكران، مملكتى بزرگ است از اقليم دوم، وسعتش دوازده مرحله، دارالملكش فنزبور، طولش از جزايرخالدات3 صبح و عرض آن از خط استوا، كه هوايش گرم است و آبش از رود و ديگر بلاد بزرگش تيز و منصوره و فهل فهره و زراعات و عمارات بسيار و قرى بيشمار دارد.»4
"ابوالفداء"، مؤلف "تقويم البلدان" نيز درباره بلوچستان مىنويسد: «مکران، بر دهانة درياى فارس در جانب شرقى واقع شده و قصبه آن "تيز" است و آن در موضعى است در طول 79 درجه و عرض 24 درجه و 45 دقيقه، طول آن صبح و عرض آن كدمه است.»5
"استاد بارتولد"، در وجه نامگذارى بلوچستان مىنويسد: «از قرارمعلوم آرينها، منطقه ساحلى را بعد از کرمان تصرف كردهاند و ظاهراً اين ولايت، نام يونانى خود، گدروسيا- گدروزيا6 را از نام آن شعبه از ملت ايران كه هرودت "دروسياپوى" ناميده، گرفته است. اسم كنونى ولايت - كه "مكران" است - اسمى نيست كه قومى از اقوام "آرين"، روى اين خطه گذاشته باشد، به عقيده علماء، كلمه "مكران" مشتق از نام يك قوم "دراوى" است كه يونانيها "ماكاى" يا "موكاى" مىگفتند و دركتيبههاى ميخى "ماكا" و "ماسيا"، خوانده مىشود. در كتاب "بيزانسى" - كه از جغرافيانويسان يونان است - اسم ولايت به شكل "ماكاره نه" ديده مىشود.»7
به عقيده "هولديچ"، جهانگرد انگليسى، "مكران" مركب از دو واژه فارسى "ماهى" و "خواران" يعنى ماهيخواران است كه بر اثر كثرت استعمال تبديل به "مكران" شده است.8
سايكس مىنويسد: «در ايام سلطنت اسكندر كبير، "مكران" را به واسطه قرب جوار دريا، "ايكتيوفاجى" يا ماهيخواران و ناحيه مشرف به داخله كشور را "گدروسيا" مىناميدند»9
يونانيان به بلوچستان "اراباه" نيز مىگفتند، زيرا "نئارك"، دريا سالار اسكندر مقدونى - كه به سال 336 قبل از ميلاد با كشتيهاى تحت فرماندهى خود از مصب "رود سند" گذشته و به سواحل "مكران" و "تنگه هرمز" رسيده است - مىگويد: «اوايل آبانماه (مطابق با دوم اكتبر 336 قبل از ميلاد مسيح، مصادف با سال يازدهم سلطنت اسكندر سفر تاريخى خود را شروع كرديم. اوايل آذرماه همان سال به سواحل "اراباه" (نام يونانى بلوچستان) رسيديم.»10
برخى بر اين باورند كه در گذشتههاى بسيار دور در سرزمين بلوچستان باتلاق وجود داشته است و "ارانيا" يا "ايرنيا" در زبان "سانسكريت" به معنى "باتلاق" است و از تركيب اين واژه با "مكه" تلفظى پديده آمده كه به مروز زمان [به] مكران "سرزمين باتلاقها" [ اطلاق] شده است.11
در حوالى "سند"، "مكران" را با كاف مفتوح تلفظ مىكنند، از اين رو مىتوان گفت كه "مكران" مركب از دو كلمة "ران" (باتلاق) و "مكا"، است.12
به هرحال قرنها سرزمين كنونى بلوچستان، "مكران" ناميده مىشده است جهانگردان عرب نيز به نام "مكران" يا "مكوران" از اين منطقه ياد كردهاند.13
"ماركوپولو"، از سرزمين بلوچستان به نام "كسماكوران" يا "كسمه كوران" ياد نموده است. وى مىنويسد: «كسماكوران، ايالتى است كه شاهى برآن حكومت مىكند. مردم آن با زبان خاص خود گفت و گو مىكنند، بيشتر مردم آن مسلمانند؛ هرچند بت پرستان هم در آن جا زندگى مىكنند»14
نويسندگان قرون سيزده، چهارده و پانزده ميلادى غالباً براى تسميه تمام ايالت، كلمه "كيچ" و "مكران" را استعمال مىكردند و به همين جهت "ماركوپولو" ولايت مزبور را "كسمه كوران" ناميده است.15
ظاهراً در گذشتههاى بسيار دور طايفة ديگرى به نام كوچ (ظاهراً براهوييها) با بلوچها خويشاوندى داشته است و "فردوسى" در "شاهنامه" از دوطايفه مجاور يكديگر "كوچ" و "بلوچ" نام برده است.
"ريچارد فراى" مىگويد: «بى شك مردم بلوچ ايرانى كه نام خود را به سرزمين پهناورى دادهاند كه ميان رود سند و خليج فارس در يك سو و اقيانوس هند و شهرهاى ايرانى كرمان و بم و شهرهاى افغانى فراه و قندهار در دوسوى ديگر واقع است، پيش از سده يازدهم پس از ميلاد به اين قسمت نيامده بودند.»16
برخى بر اين باورند كه در قديم بلوچها در ارتفاعات گيلان زندگى مىكردهاند و پيش از هجوم اعراب به ايران، مكران و بلوچستان مهاجرت كردهاند و از اين زمان است كه كلمه بلوچستان از نام اين قوم مأخوذ گرديده و در تسميه اين سرزمين به كار رفته است.
پى نوشتها
1. مجله يادگار سال سوم شماره 4 صفحة 22-23
2. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 195
3. جزاير خالدات يا سعادت، شش يا هفت جزيره است كه در اقاصى مغرب در درياى محيط واقع شدهاند. فاصلة اين جزاير از ساحل اقيانوس دويست فرسنگ (1200 كيلومتر) است. جزاير مزبور را "خالدات" ناميدهاند كه ترجمه "جاودان كث" است، زيرا در بيشهها و باغهاى آن جزاير، همه نوع ميوههاى لذيذ و شگفت آور يافت مىشود، بى آنكه كسى آن درختان را كاشته باشد. زمين آنها به جاى علف، محصول و به جاى خار، همهگونه گلهاى معطر رنگين مىآورد. دو جزيره از آنها به نام "مسفهان" و "لغوش" است. در آنجا عمارتى از سنگ تراشيدهاند و روى ستونى بلند مجسمهاى برنجى نصب شده است و مجوسهاى نصارا ازاين جزاير آمدهاند. (تقويم و تاريخ در ايران صفحة 42)
4. حمدالله مستوفى، "نزهةالقلوب"، به كوشش لسترجن، دنياى كتاب، تهران 1362، ص 262
5. ابوالفداء "تقويم البلدان"، ترجمه عبدالمحمد آيتى، بنياد فرهنگ ايران، ص 33 - 32
6. استاد باستانى پاريزى، در باره "گدروزيا" مىنويسد: «بعضى نكات هم هست كه اندك تسامحى در آن مىتوان يافت؛ مثل كلمه "گدروزيا" كه مرحوم پيرنيا، همه جا به پيروى از اروپاييان، آن را بلوچستان و حتى تا بعد از اسلام نيز اين ناحيه به نام جردوس (محرفجدروس – گدروز) خوانده مىشده است.» (محمد ابراهيم باستانى پاريزى، تلاش آزادى، انتشارات نوين، تهران 1356، ص 553)
7. و.و. بارتولد تذكره جغرافياى تاريخى ايران، ترجمه سردارور (طالب زاده) اتحاديه، تهران 1308، ص 203
8. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 197
9. سرپرسى سايكس، سفرنامه ژنرال سرپرسى سايكس، ترجمه "حسين سعادت نورى"، لوحه، تهران 1363، ص124
10. اسماعيل رائين، دريانوردى ايرانيان ج.1، انتشارات سكه ، تهران 1350، ص 223
11. اقبال يغمايى، "بلوچستان و سيستان"، وزارت فرهنگ و هنر، تهران، آبانماه 1355، ص 11
12. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 11
13. سرپرسى سايكس، سفرنامه ژنرال سرپرسى سايكس، ترجمه "حسين سعادت نورى"، لوحه، تهران 1363، ص124
14. ماركوپولو، "سفرنامه ماركوپولو" معروف به ايل ميليونه، ترجمه سيد منصور سجادى و آنجلادى جوانى رومانف، نشرگويش، تهران 1363، ص 214
15. و.و. بارتولد، همان كتاب، ص 204
16. ريچارد فراى، "ميراث باستانى ايران"، ترجمه مسعود رجب نيا، بنگاه ترجمه و نشركتاب، تهران 1344، ص 13