انتقال فرهنگ، ضرورت ها و روش ها

از لاشار
نسخهٔ تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۰۸، ساعت ۱۷:۱۴ توسط Mostafadaneshvar (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

انتقال فرهنگ، ضرورت ها و روش ها


در مقالات گذشته درباره واژه فرهنگ و معاني آن بحث هاي صورت گرفت. در باره فرهنگ سخن بسيار است و مهمترين مسئله درباره آن حفظ و انتقال آن به نسل بعدي است. فرهنگ در واقع داشته هاي مادي و معنوي يك جامعه است كه افراد آن جامعه خود را ملزم به دانستن، رعايت كردن و از همه مهمتر انتقال آنها به نسل بعدي مي دانند. پدر، مادر وجامعه نقش مهمي در اين تبادل بر عهده دارند. براي سپردن داشته هاي فرهنگي هر يك از عوامل مذكور نقش خاصي دارند كه به تفضيل در ادامه به آنها خواهيم پرداخت. در انتقال فرهنگ مهمترين چيز شناخت فرهنگ است. هر كدام از اعضاي جامعه بايد در مرحله اول فرهنگ حاكم بر جامعه خود را آن گونه كه هست بشناسند. شناخت درست از فرهنگ كار انتقال آن را ميسر تر مي نمايد. در واقع به هر ميزاني كه دانش فرد نسبت به فرهنگ خود بيشتر باشد بهتر و مفيد تر مي تواند آن را به ديگران بشناساند و انتقال آن را بهتر انجام دهد. شناخت درباره فرهنگ به دست نمي‌آيد مگر آنكه فرد به مقوله فرهنگ دقت نمايد. هر فرد در جامعه بايد خود را موظف كند تا درباره آداب، سنن، رسوم و عقايد جامعه اي كه در آن زيست مي كند اطلاعات حداقلي پيدا كند. زيرا اين امر باعث مي شود كه فرد راحت تر بتواند در آن جامعه زندگي كند و با مسايل پيش آمده معقولانه تر برخورد كند. هر چه فرد داراي آگاهي بيشتر باشد بهتر مي تواند مسايل را درك كند و از بسيار سوء برداشت ها جلوگيري خواهد شد. به كلام ساده فرد بايد بداند مردم اطراف او چگونه به مسايل نگاه مي كنند و ديگر جوامع درباره آنها چگونه نظري دارند و از همه مهمتر بايد فرهنگ مكتوب و شفاهي خويش آشنا شود. مسئله ديگر كه در مقوله فرهنگ مهم است ارزش گذاري فرهنگ خودي است. هر كس بايد به آنچه كه دارد وآانچه كه هست مفتخر باشد. فرهنگ هر جامعه اي داراي ارزش است و كسي نبايد فكر كند كه فرهنگ هاي ديگر بر فرهنگ او برتري دارند. آداب، رسوم و عقايد هر جامعه ارزشمند است و هيچكس نمي تواند با معيارهاي فرهنگ خود ديگر فرهنگ ها را مورد ارزيابي قرار دهد. معيار ارزيابي هر عنصر فرهنگي در ابتدا كليات آن فرهنگ ،زمان وجود آن عنصر،مكان وقوع ودر كل اصول پذيرفته شده بشري است. مثال فرض كنيد در سال هاي كمي دورتر در جامعه بلوچستان پوشيدن كفش هاي كه از برگ درختان خرما يا داز تهيه مي شد، بسيار متداول بوده است. بنابر اين پوشيدن كفش(سواس) عنصري از فرهنگ بلوچستان آن زمان است كه در برخي نقاط اين امر كمي رواج دارد. حال ممكن است كسي الان بگويد كه شما در فرهنگتان كفش به معناي امروزي نداشته ايد و همين مسئله را بناي مضحكه قرار دهد. از نمونه هاي بسيار در فرهنگ بلوچستان و ساير ملل يافت مي شود. سخن من اين است كه هر عنصر فرهنگي بايد در مكان، زمان و موقعيت كلي آن فرهنگ مورد بررسي قرار داد و بررسي خارج از اين محدوده كاري غير علمي و به مقاصد سودجويانه انجام مي شود.كوته سخن آنكه هيچ فرهنگي بر ديگر فرهنگ ها برتري ندارد مگر آنكه با نظام ارزشي بشر سنجيده شود و سهم هر فرهنگ در ترقي بشر سنجيده شود تا جايگاه آن مشخص شود. حال كه فرهنگ شناخته شد و ارزش آن براي فرد و جامعه روشن گرديد نوبت انتقال آن مي رسد. روش هاي زيادي براي انتقال فرهنگ وجود دارد مانند نوشتن كتاب ، سخن راني، انتشار مقاله، استفاده از رسانه هاي ديداري و شنيداري. برآيند همه روش هاي مذكور استفاده از زبان است. براي زبان كاركردهاي متفاوتي را زبان شناسان ذكر كرده اند كه يكي از آنها انتقال فرهنگ است. انسان به وسيله زبان مي تواند فرهنگ وآاداب و رسوم خود را به ديگران انتقال دهد. استفاده از سيستم زبان گونه در بين حيوانات نيز براي انتقال دانسته ها نيز وجود دارد. مثلا در يك تحقيق چند جوجه را از مادر و پدرشان دور كردند. بعد از مدتي دانشمندان به وسيله دستگاههاي صدا نگاري به ضبط صداي انها پرداختند و صداي آنها را با پرندگاني كه با خانواده و دسته خود بودند مقايسه كردند متوجه شدند كه صداي پرندگاني كه در جمع بودند و به آواز ديگران گوش مي دادند زيبا تر و به هنجار تر است. زبان علاوه بر اينكه مي تواند نيازهاي ارتباطي افراد جامعه را بر طرف كند مي تواند به عنوان ميانجي فرهنگ آن جامعه را به نسل بعد منتقل كند. پس حفظ و مترقي كردن زبان مي تواند عامل مهمي براي تعالي فرهنگ و انتقال آن باشد. به كلام ديگر نابودي و زوال زبان برابر است به نابودي و زوال فرهنگي كه آن زبان را استفاده مي كنند. در انتقال فرهنگ سه مولفه مهم وجود دارد: والدين، فرد و جامعه. والدين بايد با روش هاي مذكور در مرحله اول به شناسايي فرهنگ خودي به پردازند. در مرحله بعد بايد اين مسئوليتي كه بر عهده آنها نهاده شده را به خوبي حس كنند و خويش را در قبال فرهنگ و كودك خود مسئول بداند. آنها بايد درك كنند آنچه را كه پدران و مادرانشان به آنها داده اند حال بايد در اختيار نوباوگان خويش قرار دهند تا جريان فرهنگ جاري باشد و فرهنگ آنها زنده بماند. آنها با بيان خاطرات، رسوم و آدابي كه به آنها زيسته اند فرزندانشان را نسبت به فرهنگ خود كنجكاو كنند. والدين بايد داشته هاي فرهنگي خود را در اختيار فرزندان خود قرار دهند تا آنها بتوانند حافظان خوبي براي آن ارزش ها باشند. متاسفانه امروزه شاهد مباحثي مانند از خود بيگانگي فرهنگي در جامعه هستيم كه يكي از عوامل از خود بيگانگي عدم شناخت فرهنگ خودي است. نو جوان وقتي به سنيني مي رسد يك سري نيازها در خود احساس مي كند كه يكي از آنها شناخت خويش تن است. جوان مي خواهد بداند كيست؟‌ داراي چه هويتي است؟ داراي چه تاريخي است؟‌از كجا آمده است و آمدنش بهر چه بود؟ اينها سوالاتي هستند كه جامعه و والدين بايد به آنها جواب قانع كننده صحيح بدهند در غير اين صورت فرد دچار از خود بيگانگي مي شود و مجبور به بر گزيدن فرهنگي غير از فرهنگ خود مي شود. اين امر باعث تضاد هاي بسيار شديد دروني و حتي بروني براي فرد مي شود كه متاسفانه افراد زيادي در جامعه دچار اين از خود بيگانگي هستند. خود فرد دومين مولفه در انتقال فرهنگ است. همانگونه كه در سطور بالا ذكر شده هويت يابي بزرگ ترين دغدغه هر فرد در سنين رشد است. فرد هنگامي كه حس كرد بايد خود و جامعه را بهتر بشناسد بايد به دنبال جواب سوالات خود برود. والدين بايد مانند آنچه كه در بالا ذكر شد به او اطلاعات مناسب دهند. مولفه سوم جامعه است. جامعه بايد زمينه و بستر هاي گسترش و يادگيري فرهنگ را براي افراد خود فراهم سازد. ايجاد مدرسه، ايجاد كلاس هاي فرهنگي، نشان دادن فرهنگ عملي،شناساندن زبان و ادبيات به افراد ، برگذاري نمايشگاههاي فرهنگي و در كل نماياندن واقعيت فرهنگ هر جامعه به طور صحيح مي تواند زمينه ساز ترقي فرهنگ آن جامعه شود. حال براي يك انتقال فرهنگ فرد بايد در خود نياز به دانستن و هويت جوي را حس كند و والدين و جامعه به او كمك كنند تا اين خلاء دروني پر شود. به طور خلاصه بايد گفت انتقال فرهنگ يك ضرورت انكار ناپذير براي هر جامعه اي است. هر فرد بايد فرهنگ خود را بشناسد و آن را ارج بنهد سپس در صدد حفظ و انتقال آن به نسل هاي بعدي برآيد. فرد، جامعه و خانواده نقش بسيار مهمي در اين امر بر عهده دارند. چنانچه اين دادو ستد فرهنگي بين افراد صورت نگيرد افراد دچار از خود بيگانگي و پناه آوردن به فرهنگ بيگانه مي شود.