بهنبور
شهر "بهنبور" را از رودخانۀ خروشان و مواجي كه از كنار آن ميگذرد، ميشناسيم، اين رودخانه، وقايع گذشته تاريخ "بهنبور" را با خود به همراه دارد.
اين شهر در اوايل قرن دوم قبل از ميلاد آباد گشت و تا قرن سيزدهم ميلادي از جنب و جوش و زندگي و حيات برخوردار بود. ساكنان اوليه اين شهر، پيروان مذهب بودايي و هندوئيزم بودهاند كه با رسيدن اعراب مسلمان در قرن هشتم میلادی، به دين اسلام گرويدند.
در اثر تحقيقات باستان شناسان كه در سال 1958 میلادی انجام شد، يك اسكلت آدمي از خرابههاي اين شهر كشف شد كه بر روي قسمتهاي مختلف بدن او، تيرهايي فرو رفته، وجود داشت. باستان شناسان دو امر را باعث زوال اين شهر دانستهاند:
1. تغيير مسيردادن رودخانه آن
2. جنگ و فتنه اجتماعي
"بهنبور" سرزميني است كه گنجينههاي گرانبهاي تاريخي را در خود مدفون دارد. اين سرزمين، وقايع و گرم و سرد روزگار و جنگ و نبردهاي مختلفي همچون حمله اسكندر و ورود مسلمانان و فتنههاي داخلي را در حافظه دارد ولي آنچه باعث شهرت شهر "بهنبور" گرديده است، داستان عاشقانۀ دو دلداده تاريخ سرزمين سند يعني "سسّي" و "پنّو" ميباشد. "شاه عبداللطيف بهتايي" شخصيت ممتاز ادبي و شاعر پُر آوازه "سرزمين سند" نيز از راه همين شهر عازم مكران شد و تحت تأثير واقعات عاشقانه "سسّي و پنّو"، سه اثر منظوم را به نگارش در آورد.
بر اساس افسانههاي تاريخي "سند"، "سسّي" در خانوادهاي "برهمن" در "صادق آباد" به دنيا آمد. بنا به پيش بيني منجمان كه گفته بودند "سسّي" گرفتار عشق يك مسلمان زادۀ بلوچ خواهد شد، "سسّي" را در صندوقي گذاشته و وي را در رودخانۀ "بهنبور" رها نمودند. صندوق "سسّي" در محلي كه "محمّد رختشو" مشغول شستن لباسها بود؛ رسيد. "محمد"، صندوق را از رودخانه گرفت و طفل را در خانۀ خود، پرورش داده و بزرگ نمود. "سسّي" در عنفوان جواني دلدادۀ جوان تاجري به نام "پنّو" گرديد. ماجراي عشق اين دو دلداده در تمام شهر دهن به دهن ميگشت تا اينكه "برادر بزرگتر پنّو" با خوراندن مادهاي مخدر به "پنّو"، او را از معشوقش، "سسّي" جدا نمود.
"شاه عبداللطيف بهتايي" در شرح اين داستان، نظم زيبايي سروده است:
اي "سسّي"، اكنون چه كسي راه كاروان "پنّو" را به تو نشان خواهد داد. زيرا تو اينك هيچ نشاني از او نداري و محو در خواب غفلت ميباشي.
"سسّي" وقتي از خواب بيدار شد، "پنّو" را نيافت. از آن به بعد بود كه آتشِ نامرادي؛ تمام و جودش را فراگرفت و به دنبال دلدادۀ خود، رخت سفر بربست.
"سسّي"، از دلِ خسته و دردمند خود، آهي كشيد و از ساكنان شهر، به درگاه خدا، شكوه نمود. بعد از رفتن "سسّي" از "بهنبور"، شهر نابود گرديد و بنا به "افسانههاي سندي"، علّت نابودي اين شهر، اجابت نفرين "سسّي" بوده است. "سسّي" با يك ساربان به دنبال "پنّو" رخت سفر بربست. در راه دور و دراز سفر، ساربان با نيت ناپاكي كه داشت، ميخواست "سسّي" را در دام شهوت خويش گرفتار نمايد. "سسّي" نيز از عمق دل به ذات خداوند پناه برد و در جست و گريزي كه داشت به كوهي پناه برد، بر اثر دعاي اين دل سوخته، كوه از هم باز شد و "سسّي" را از شرّ ساربان آزاد نموده و در خود جاي داد.
"بهنبور" شهر "سسّي"، داراي آثار باستاني و قديمي زيادي ميباشد و سيّاحان و علاقمندان نيز هنگام بازديد از اين شهر كه در جنوب شهر "گهارو" در امتداد جاده "كراچي و تته"، قرار دارد، با انبوه آثار باستاني از جمله" "مساجد بسيار قديمي" و "آلات نادر و كمياب" دست ساختۀ اين منطقه روبرو ميشوند ولي آنچه بيشتر از همه نام اين شهر را در اذهان زنده نگه ميدارد، ماجراي عاشقانه "سسّي و پنّو" ميباشد كه در فرهنگ و ادب "سندي" از رفعت مقام و عظمت خاصي برخوردار ميباشد و گذشتگان آنرا، سينه به سينه به فرزندان خود منتقل نموده و در كتب تاريخي و ادبي خويش ثبت كردهاند.