وجه تسمیه بلوچستان

از لاشار

نام "بلوچستان" در كتيبه‏هاى ميخى داريوش هخامنشی در "بيستون" و "تخت جمشيد"، "ماكا" يا مكه ضبط شده است كه "استان چهاردهم" بوده است.1

اين سرزمين را در زمان ساسانيان "كوسون" مى‏گفتند، اما قديمى‏ترين نام آن همان "ماكا" يا "مكه" است كه "هرودوت" ‏نيز آن را مكيا يا ميكيان خوانده است. اين نامها تا پيش از ظهور اسلام، ميان مردم محل معمول بوده است؛ زيرا در قرن اول هجرى كه اعراب بر اين سرزمين دست يافتند؛ نام آن "مكران" بوده است و جغرافى نويسان اسلامى ‏نيز آن را با همين املاءِ ضبط كرده‏اند.2

"حمدالله مستوفى"، مؤلف كتاب "نزهةالقلوب" مى‏نويسد: «مكران، مملكتى بزرگ است از اقليم دوم، وسعتش ‏دوازده مرحله، دارالملكش فنزبور، طولش از جزايرخالدات3 صبح و عرض آن از خط استوا، كه هوايش گرم است و آبش از رود و ديگر بلاد بزرگش تيز و منصوره و فهل فهره و زراعات و عمارات بسيار و قرى بيشمار دارد.»4

"ابوالفداء"، مؤلف "تقويم البلدان" نيز درباره بلوچستان مى‏نويسد: «مکران، بر دهانة درياى فارس در جانب شرقى واقع شده و قصبه آن "تيز" است و آن در موضعى است در طول 79 درجه و عرض 24 درجه و 45 دقيقه، طول آن صبح و عرض آن كدمه است.»5

"استاد بارتولد"، در وجه نامگذارى بلوچستان مى‏نويسد: «از قرارمعلوم آرينها، منطقه ساحلى را بعد از کرمان تصرف كرده‏اند و ظاهراً اين ولايت، نام يونانى خود، گدروسيا- گدروزيا6 را از نام آن شعبه از ملت ايران كه هرودت "دروسياپوى" ناميده، گرفته است. اسم كنونى ولايت - كه "مكران" است - اسمى نيست كه قومى از اقوام "آرين"، روى اين خطه گذاشته باشد، به عقيده علماء، كلمه "مكران" مشتق از نام يك قوم "دراوى" است كه يونانيها "ماكاى" يا "موكاى" مى‏گفتند و دركتيبه‏هاى ميخى "ماكا" و "ماسيا"، خوانده مى‏شود. در كتاب "بيزانسى" - كه از جغرافيانويسان يونان است - اسم ولايت به شكل "ماكاره نه" ديده مى‏شود.»7

به عقيده "هولديچ"، جهانگرد انگليسى، "مكران" مركب از دو واژه فارسى "ماهى" و "خواران" يعنى ماهيخواران است كه بر اثر كثرت استعمال تبديل به "مكران" شده است.8

سايكس مى‏نويسد: «در ايام سلطنت اسكندر كبير، "مكران" را به واسطه قرب جوار دريا، "ايكتيوفاجى" يا ماهيخواران و ناحيه مشرف به داخله كشور را "گدروسيا" مى‏ناميدند»9

يونانيان به بلوچستان "اراباه" نيز مى‏گفتند، زيرا "نئارك"، دريا سالار اسكندر مقدونى - كه به سال 336 قبل از ميلاد با كشتيهاى تحت فرماندهى خود از مصب "رود سند" گذشته و به سواحل "مكران" و "تنگه هرمز" رسيده است - مى‏گويد: «اوايل آبانماه (مطابق با دوم اكتبر 336 قبل از ميلاد مسيح، مصادف با سال يازدهم سلطنت اسكندر سفر تاريخى خود را شروع كرديم. اوايل آذرماه همان سال به سواحل "اراباه" (نام يونانى بلوچستان) رسيديم.»10

برخى بر اين باورند كه در گذشته‏هاى بسيار دور در سرزمين بلوچستان باتلاق وجود داشته است و "ارانيا" يا "ايرنيا" در زبان "سانسكريت" به معنى "باتلاق" است و از تركيب اين واژه با "مكه" تلفظى پديده آمده كه به مروز زمان [به] مكران "سرزمين باتلاقها" [ اطلاق] شده است.11

در حوالى "سند"، "مكران" را با كاف مفتوح تلفظ مى‏كنند، از اين رو مى‏توان گفت كه "مكران" مركب از دو كلمة "‏ران" (باتلاق) و "مكا"، است.12

به هرحال قرنها سرزمين كنونى بلوچستان، "مكران" ناميده مى‏شده است جهانگردان عرب نيز به نام "مكران" يا "مكوران" ‏از اين منطقه ياد كرده‏اند.13

"ماركوپولو"، از سرزمين بلوچستان به نام "كسماكوران" يا "كسمه كوران" ياد نموده است. وى مى‏نويسد: «كسماكوران، ايالتى است كه شاهى برآن حكومت مى‏كند. مردم آن با زبان خاص خود گفت و گو مى‏كنند، بيشتر مردم ‏آن مسلمانند؛ هرچند بت‏ پرستان هم در آن جا زندگى مى‏كنند»14

نويسندگان قرون سيزده، چهارده و پانزده ميلادى غالباً براى تسميه تمام ايالت، كلمه "كيچ" و "مكران" را استعمال مى‌كردند و به همين جهت "ماركوپولو" ولايت مزبور را "كسمه كوران" ناميده است.15

ظاهراً در گذشته‏هاى بسيار دور طايفة ديگرى به نام كوچ (ظاهراً براهوييها) با بلوچها خويشاوندى داشته است و "فردوسى" در "شاهنامه" از دوطايفه مجاور يكديگر "كوچ" و "بلوچ" نام برده است.

"ريچارد فراى" مى‏گويد: «بى شك مردم بلوچ ايرانى كه نام خود را به سرزمين پهناورى داده‏اند كه ميان رود سند و خليج فارس در يك سو و اقيانوس هند و شهرهاى ايرانى كرمان و بم و شهرهاى افغانى فراه و قندهار در دوسوى ديگر واقع است، پيش از سده يازدهم پس از ميلاد به اين قسمت نيامده بودند.»16

برخى بر اين باورند كه در قديم بلوچها در ارتفاعات گيلان زندگى مى‏كرده‏اند و پيش از هجوم اعراب به ايران، مكران و بلوچستان مهاجرت كرده‏اند و از اين زمان است كه كلمه بلوچستان از نام اين قوم مأخوذ گرديده و در تسميه اين سرزمين به كار رفته است.



پى نوشتها

1. مجله يادگار سال سوم شماره 4 صفحة 22-23

2. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 195

3. جزاير خالدات يا سعادت، شش يا هفت جزيره است كه در اقاصى مغرب در درياى محيط واقع شده‏اند. فاصلة اين جزاير از ساحل اقيانوس دويست فرسنگ (1200 كيلومتر) است. جزاير مزبور را "خالدات" ناميده‏اند كه ترجمه "جاودان كث" است، زيرا در بيشه‏ها و باغهاى آن جزاير، همه نوع ميوه‏هاى لذيذ و شگفت آور يافت مى‏شود، بى آنكه كسى آن درختان را كاشته باشد. زمين آنها به جاى علف، محصول و به جاى خار، همه‏گونه گلهاى معطر رنگين مى‏آورد. دو جزيره از آنها به نام "مسفهان" و "لغوش" است. در آنجا عمارتى از سنگ تراشيده‏اند و روى ستونى بلند مجسمه‏اى برنجى نصب شده است و مجوس‏هاى نصارا ازاين جزاير آمده‏اند. (تقويم و تاريخ در ايران ‏صفحة 42)

4. حمدالله مستوفى، "نزهةالقلوب"، به كوشش لسترجن، دنياى كتاب، تهران 1362، ص 262

5. ابوالفداء "تقويم البلدان"، ترجمه عبدالمحمد آيتى، بنياد فرهنگ ايران، ص 33 - 32

6. استاد باستانى پاريزى، در باره "گدروزيا" مى‏نويسد: «بعضى نكات هم هست كه اندك تسامحى در آن مى‏توان يافت؛ مثل كلمه "گدروزيا" كه مرحوم پيرنيا، همه جا به پيروى از اروپاييان، آن را بلوچستان و حتى تا بعد از اسلام نيز اين ناحيه به نام جردوس (محرف‏جدروس – گدروز) خوانده مى‏شده است.» (محمد ابراهيم باستانى پاريزى، تلاش آزادى، انتشارات نوين، تهران 1356، ص 553)

7. و.و. بارتولد تذكره جغرافياى تاريخى ايران، ترجمه سردارور (طالب زاده) اتحاديه، تهران 1308، ص 203

8. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 197

9. سرپرسى سايكس، سفرنامه ژنرال سرپرسى سايكس، ترجمه "حسين سعادت نورى"، لوحه، تهران 1363، ص124

10. اسماعيل رائين، دريانوردى ايرانيان ج.1، انتشارات سكه ، تهران 1350، ص 223

11. اقبال يغمايى، "بلوچستان و سيستان"، وزارت فرهنگ و هنر، تهران، آبانماه 1355، ص 11

12. ايرج افشار (سيستانى)، نگاهى به سيستان وبلوچستان، نشرخضرايى ، تهران 1363، ص 11

13. سرپرسى سايكس، سفرنامه ژنرال سرپرسى سايكس، ترجمه "حسين سعادت نورى"، لوحه، تهران 1363، ص124

14. ماركوپولو، "سفرنامه ماركوپولو" معروف به ايل ميليونه، ترجمه سيد منصور سجادى و آنجلادى جوانى رومانف، نشرگويش، تهران 1363، ص 214

15. و.و. بارتولد، همان كتاب، ص 204

16. ريچارد فراى، "ميراث باستانى ايران"، ترجمه مسعود رجب نيا، بنگاه ترجمه و نشركتاب، تهران 1344، ص 13