دادشاه

از لاشار

دادشاه در ناحيه‌ي‌ كوهستاني‌ اهوران‌ در مركز بلوچستان كه‌ خود در آنجا روستايي‌ زميندار كوچكي‌ بود در اوايل‌ سالهاي‌ 1950 پرچم‌ طغيان‌ برافراشت‌.<ref>1</ref>

گزارش‌هاي‌ مردمي‌ علت‌ شورش‌ او را تعدي‌ و دست‌اندازي‌ مأموران‌ و ژاندارمهاي‌ «قجر» در زندگي‌ روزمره‌ي‌ همولايتي‌هاي‌ او، اخذ ماليات‌ها و گرفتن‌ رشوه‌هاي‌ هنگفت‌ از روستاييان‌ مفلوك‌ ولايت‌ او و بيحرمتي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و حيثيت‌ قوم‌ بلوچ‌ مي‌دانند. برعكس‌، مقامات‌ دولتي‌ او و يارانش‌ را «گروهي‌ اوباش‌ و راهزن‌» توصيف‌ مي‌كنند. درواقع‌، كلمه‌ي‌ «ياغي» كه‌ در مورد دادشاه‌ و ديگر شورشيان‌ به‌ كار مي‌رفت‌، نمونه‌ي‌ كلاسيكي‌ است‌ در نماياندن‌ تفاوت‌ ديدگاه‌هاي‌ دو طرف‌. در زبان‌ بلوچی اين‌ كلمه‌ معناي ‌تحسين‌آميزي‌ در خصوص‌ كساني‌ دارد كه‌ مسلحانه‌ در برابر «قجرها» قد علم‌ مي‌كنند، حال‌ آن‌ كه‌ در فارسي‌ معادل‌ راهزني‌ و سركشي‌ است‌ و در مورد كساني‌ به‌ كار مي‌رود كه‌ به‌خاطر ايستادگي‌ در برابر اقتدار شاه‌ شايسته‌ي‌ تحقير و سركوب‌اند. با وجود اين‌گونه‌ اختلاف‌ برداشت‌ها يك‌ چيز بديهي‌ است‌ و آن ‌مضمون‌ «ضد قجر» و ضد حكومتي‌ قيام‌ دادشاه‌ است‌. او و يارانش‌، تخمينا هفتاد تا بيش‌ از 700 نفر، با حمله‌ به‌ پاسگاه‌هاي‌ نظامي‌ ايران‌، كمين‌ كردن‌ بر سرراه‌ اسكورت‌هاي‌ حكومتي‌، قطع‌ خطوط ارتباطي‌ و ترور مأموران‌ و مقامات ‌غيربلوچ‌ دربلوچستان‌ مبارزه‌اي‌ افسانه‌اي‌ با حكومت‌ شاه‌ آغاز كرد دادشاه‌ به‌ياري‌ شناختي‌ كه‌ از محيط داشت‌ و نيز با برخورداري‌ از پشتيباني‌ مردم‌ در نواحي‌ روستايي‌ و قبيله‌اي‌ براي‌ مخفي‌ شدن‌ و تهيه‌ي‌ آذوقه‌، بارها نقشه‌ي ‌دستگيري‌ خود توسط نيروهاي‌ برتر ايراني‌ را كه‌ عليه‌ او بسيج‌ شده‌ بودند، عقيم‌گذاشت‌ و با شبيخون‌هاي‌ جسارت‌آميز و جنگ‌ و گريزهاي‌ برق‌آسا موجب‌شگفتي‌ آنان‌ شد و در بلوچستان‌ نامي‌ آشنا و افسانه‌اي‌ گشت‌. در 1956شهرتش‌ تيترهاي‌ درشت‌ روزنامه‌هاي‌ ايران‌ را به‌ او اختصاص‌ داده‌ بود وسرگذشت‌ او را تحت‌ عناويني‌ چون‌ «دادشاه‌ را چگونه‌ تعقيب‌ مي‌كنند و اوچگونه‌ مي‌گريزد» نقل‌ مي‌كردند. البته‌ اين‌ گزارش‌ها او را «بلوچ‌ ماجراجو» مي‌ناميدند تا عوامل‌ اجتماعي‌- اقتصادي‌ و سياسي‌ كه‌ موجب‌ شورش‌ وي‌ شده‌بود پنهان‌ بماند. در 1957 حوادثي‌ شورش‌ دادشاه‌ را در معرض‌ توجه‌ جهاني‌ قرار داد. نخستين‌ حادثه‌ كمين‌ وي‌ بر سر راه‌ هيئتي‌ عازم‌ بندر چاه‌بهار در كناره‌ي‌ خليج‌عمان‌ بود كه‌ در ضمن‌ آن‌ دو آمريكايي‌ ــ يك‌ مشاور نظامي‌ و يك‌ پيمانكار ــ به‌ جاي‌ مقامات‌ ايراني‌ به‌ اشتباه‌ كشته‌ شدند و نفر سوم‌ به‌ اسارت‌ افراد دادشاه‌ درآمد. حادثه‌ به‌ قدر كافي‌ مهم‌ بود كه‌ به‌ تيتر صفحه‌ي‌ اول‌ مطبوعات‌ امريكا واروپا تبديل‌ شود و بدين‌ وسيله‌ درباره‌ي‌ ثبات‌ رژيم‌ شاه‌ سؤالاتي‌ برانگيخت‌. اين‌ ماجرا اما تا حدود زيادي‌ مسبب‌ استعفاي‌ ناگهاني‌ حسين‌ علأ نخست‌ وزيرايران‌، توقف‌ كمك‌ اقتصادي‌ آمريكا به‌ جنوب‌ شرقي‌ ايران‌ و فشار آن‌ كشور به‌ايران‌ و پاكستان‌ براي‌ پايان‌ دادن‌ به‌ ماجراي‌ شورش‌ دادشاه‌ بود. حادثه‌ي ‌عمده‌ي‌ ديگر آغاز كار زمان‌بندي‌ شده‌ي‌ كميسيون‌ مرزي‌ ايران‌ و پاكستان‌ براي‌علامت‌گذاري‌ مرزهاي‌شان‌ در بلوچستان‌ در همان‌ سال‌ بود. در اين‌ مورد،رييس‌ هيئت‌ ايراني‌، سناتور جهانباني‌، كه‌ در آن‌ زمان‌ از ارتش‌ باز نشسته‌ شده‌ بود، به‌ دولت‌ متبوعش‌ گزارش‌ داد «مصلحت‌ نيست‌» كميسيون‌ مشترك‌ تا زماني‌ كه‌ «ماجراي‌ دادشاه» به‌ سرانجام‌ نرسيده‌ است‌ كار خود را شروع‌ كند. متعاقبا، ارتش‌ و پليس‌ پاكستان‌ به‌ عمليات‌ ضد شورش‌ بر ضد دادشاه ‌پيوست‌ كه‌ دار و دسته‌اش‌ مرتبا از مرز عبور مي‌كرد و با نيروها و شبه‌نظاميان ‌پاكستاني‌ در داخل‌ خاك‌ آن‌ كشور به‌ درگيري‌ مسلحانه‌ مي‌پرداخت‌. در يكي‌از اين‌ درگيري‌ها در 1957 نيروهاي‌ پاكستان‌ يكي‌ از برادران‌ دادشاه‌ به‌ نام‌احمدشاه‌ را دستگير كرد و به‌ ايران‌ تحويل‌ داد هر چند كه‌ چنين‌ معاهده‌اي‌ بين‌ دو كشور وجود نداشت‌. اين‌ امر ناسيوناليست‌هاي‌ بلوچ‌ را در پاكستان‌خشمگين‌ كرد. آنان‌ عمل‌ دولت‌شان‌ را محكوم‌ و مبارزه‌ي‌ گسترده‌اي‌ را براي‌ اشاعه‌ي‌ ماجراي‌ او در سطح‌ بين‌المللي‌ شروع‌ كردند. در اين‌ خصوص‌، جمعه‌خان‌ رييس‌ سابق‌ آكادمي‌ بلوچ‌، نقش‌ اصلي‌ را در شناساندن‌ مبارزه‌ ی‌ دادشاه‌ به‌خاطر آرمان‌ ناسيوناليسم‌ بلوچ‌ ايفا كرد و بدين‌ سان‌ احساسات ‌ناسيوناليستي‌ را به‌ حمايت‌ از او برانگيخت‌. در نتيجه‌ي‌ اين‌ اقدامات‌، جمعه‌خان ‌كه‌ مجري‌ و تهيه‌ كننده‌ي‌ برنامه‌ به‌ زبان‌ بلوچی‌ در راديو كراچي‌ بود و از اين ‌طريق‌ شهرت‌ زيادي‌ يافته‌ بود و در سراسر بلوچستان‌ شناخته‌ مي‌شد، از سمت‌خود عزل‌ شد.

اين‌ حوادث‌ ــ فشار امريكا براي‌ مجازات‌ شورشيان‌ بلوچ‌ به‌خاطر كشتن ‌شهروندان‌ آن‌ كشور، حساسيت‌ شاه‌ نسبت‌ به‌ نظر غرب‌ درباره‌ي‌ ثبات‌ رژيمش ‌و ترس‌ وي‌ از گسترش‌ شورش‌ دادشاه‌ و تبديل‌ شدنش‌ به‌ قهرمان‌ ملي‌ ــ دولت‌ راوادار كرد براي‌ سركوب‌ شورش‌ اقداماتي‌ صورت‌ دهد. بنابراين‌، موضوع‌ را به‌سرلشگر جهانباني‌، سرباز كهنه‌كار ــ در آن‌ زمان‌ سناتور ــ كه‌ متخصص‌ اصلي ‌كشور در امور بلوچستان‌ نيز بود محول‌ كرد. او با توجه‌ به‌ تجربه‌ي‌ نظامي‌اش‌ درجنگ‌ در بلوچستان‌ در 1928، به‌ سرعت‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ «از بين‌ بردن‌ دادشاه‌ و برادران‌ و يارانش‌ با واحدهاي‌ ژاندارمري‌ يا نيروهاي‌ مسلح‌ مستلزم‌ زمان‌ طولاني‌ و هزينه‌ي‌ سنگين‌ خواهد بود.» بنابراين‌ پيشنهاد كرد كه‌ «به‌ نظرمي‌رسد بهتر باشد كه‌ كار را به‌ سركردگان‌ محلي‌ واگذار كنيم‌.»

بنابراين‌، يك‌ جلسه‌ي‌ شرفيابي‌ ترتيب‌ داد و در ضمن‌ آن‌ سردار عيسي‌خان‌ مباركي‌ را همراه‌ با چند سركرده‌ي‌ عمده‌ي‌ محلي‌ به‌ شاه‌ معرفي‌ كرد و آنان‌ را «اتباع‌ وفادار وميهن‌پرست‌» ناميد كه‌ آماده‌اند در صورت‌ تأييد ملوكانه‌ غائله‌ را فرو بنشانند. سركردگان‌ بلوچ‌ اما روايت‌ ديگري‌ دارند و مدعي‌اند كه‌ سخنان‌ شاه‌ متضمن‌ هشدار سرپوشيده‌اي‌ بود بر اين‌ مضمون‌ كه‌ يا بايد به‌ اين‌ غائله‌ پايان‌ دهند و يا خود را براي‌ حبس‌ و مصادره‌ي‌ اموال‌شان‌ آماده‌ كنند و به‌ اين‌ ترتيب‌ آنان‌ رامجبور كرد كه‌ از دستورش‌ اطاعت‌ كنند.

حقيقت‌ هر چه‌ باشد، عيسي‌خان‌ به‌ عنوان‌ رييس‌ قبيله‌ي‌ مباركي‌ كه ‌دادشاه‌ بدان‌ تعلق‌ داشت‌ با دادشاه‌ تماس‌ گرفت‌ و از او درخواست‌ ملاقات ‌فوري‌ كرد تا پيام‌ مهمي‌ را كه‌ شاه‌ برايش‌ فرستاده‌ است‌ شخصا به‌ او تسليم‌ كند. وبراي‌ جلب‌ اعتماد دادشاه‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ قسم‌ خورد كه‌ بدون‌ اسلحه‌ در سر قرار حاضر شود و زمان‌ و محل‌ ملاقات‌ را از حكومت‌ پوشيده‌ بدارد. به‌ گفته‌ي‌ مردم‌ او هم‌چنين‌ به‌ دادشاه‌ قول‌ شرف‌ داد و اين‌ مثل‌ را ذكر كرد كه‌ «بلوچ‌ سرش‌ رامي‌دهد اما زير قولش‌ نمي‌زند» تا دادشاه‌ را كاملا از حسن‌ نيت‌ خود مطمئن‌سازد. اين‌ نقشه‌ اما جزئي‌ از برنامه‌اي‌ بود كه‌ حكومت‌ و عيسي‌خان‌ و همكاران‌ بلوچش‌ از پيش‌ طراحي‌ كرده‌ بودند. به‌ نظاميان‌ ايراني‌ خبر داده‌ شد كه‌ به‌ محض ‌شروع‌ شدن‌ جلسه‌ي‌ ملاقات‌ دست‌ به‌ عمل‌ بزنند. دادشاه‌ بي‌خبر از اين‌ دسيسه‌ ومطمئن‌ از سوگند عيسي‌خان‌ به‌ كتاب‌ مقدس‌ و قول‌ شرفش‌ در سرقرار حاضر شد و ناگهان‌ خود را در محاصره‌ي‌ نيروهاي‌ حكومتي‌ ديد و چون‌ از تسليم‌ شدن ‌سرباز زد، نبردي‌ با تفنگ‌ درگرفت‌ كه‌ در ضمن‌ آن‌ وي‌ و همراهانش‌ كشته ‌شدند

دادشاه‌ و قيامش‌ اما موجب‌ بروز خودآگاهي‌ ملي‌ در بين‌ بلوچ‌ها شد واحساس‌ غرور را در آنها زنده‌ كرد. توده‌هاي‌ بلوچ‌ او را مظهر «بلوچ‌ راستين‌» مي‌ديدند كه‌ شرف‌ و قابليت‌هاي‌ رزمي‌ بلوچ‌ را در برابر «قجرها» به‌ جلوه ‌وامي‌داشت‌ و بنابراين‌ تا جايي‌ با او احساس‌ يگانگي‌ مي‌كردند كه‌ هر كسي‌ خودرا دادشاهي‌ مي‌ديد. ملي‌گرايان‌ او را چون‌ «رهبري‌ ملي‌ كه‌ پرچم‌ طغيان‌ برافراشت» و «در راه‌ آرمان‌ استقلال‌، براي‌ بيداركردن‌ ملت‌ بلوچ‌ و مبارزه‌ با امپرياليسم‌ جانفشاني‌ كرد» بزرگ‌ مي‌دارند

او تا امروز يكي‌ از نامدارترين ‌چهره‌هاي‌ ملي‌ در تاريخ‌ معاصر بلوچ‌ است‌ و به‌ مرتبه‌ي‌ يك‌ قهرمان‌ بلوچ‌ عروج‌ كرده‌ است‌ كه‌ زندگي‌ و مبارزه‌اش‌ در ترانه‌ها و سرودهاي‌ بيشمار نقل‌ مي‌شود وهر روز در سرتاسر بلوچستان‌ ورد زبان‌ مردم‌ است‌. چنان‌ كه‌ يكي‌ از خبرنگاران ‌لوموند ديپلماتيك‌ در 1973 گفت‌ او را هنوز «يكي‌ از بزرگترين‌ شهداي‌ جنبش‌ بلوچ‌ در ايران‌» مي‌دانند

پايان‌ قيام‌ دادشاه‌ هم‌چنين‌ پايان‌ دوران‌ سنتي‌ شورش‌ و ياغيگري‌ و آغاز مرحله‌ي‌ جديدي‌ را رقم‌ مي‌زند كه‌ مشخصه‌اش‌ ظهور سازمان‌ها و احزاب‌ نوين‌ ملي‌گراست‌، اگر چه‌ از آن‌ پس‌ شورش‌هاي‌ ديگري‌ به‌ طور پراكنده‌ در اينجا و آنجا صورت‌ گرفته‌ است‌، اما ديگر نيروي ‌تعيين‌كننده‌اي‌ در جنبش‌ بلوچ‌ محسوب نمي‌شوند

منابع

<references/>‎دكتر محمد حسن حسين بُر