عزت و ميرك

از لاشار

عزت و ميرك

عزت فرزند لَله ساكن پنج گور، آوازه زيبايي بي حد و وصف مَيرُك را از ملا فاضل يكي از دانشوران و سخنسرايان معروف بلوچ( وفات در سال 1270 ه.ق ) و ديگران مي شنود . عزت بدون آنكه ميرك را ديده باشد ، فقط به علت آوازه اش به او دل مي بازد و براي ديدارش به محل قامت او مي شتابد. ميرك در قريه اي واقع در بخش سرباز به نام پيردان سكنا دارد. با ديدن ميرك در پيردان عشق او چند برابر مي شود و از او خواستگاري مي كند. امٌا پدر ميرك به علت اينكه دخترش از كودكي نامزد پسر عمويش است به او جواب رد مي دهد. منتهي چون پسر عموي ميرك از يك چشم نابينا، از يك پا لنگ و فرد نا لايقي، عزت موفق مي شود با توصل به معتمدين محل ، موافقت پدر ميرك را براي نامزدي دخترش كسب كند. پدر ميرك بنا به توصيه معتمدين تقاضاي عزت را قبول مي كند ، ولي در عوض شرايط سنگيني را از قبيل زيورآلات طلا ، البسه گران بها و مهريه سنگين كه در ظرف مدت مقرر كوتاهي لازم است تهيه شوند، پيشنهاد مي كند. عزت كليه شرايط او را ، گرچه سنگين، با جان و دل مي پذيرد. در غياب او برخي از بيگانگان پيردان با ديدن ميرك او را چشم مي كنند. چشم بد اين بيگانگان موجب مي شود كه ميرك بيمار شود و بيماريش روز به روز وخيم تر گردد ، تا اينكه در روز مقرر كه قرار است عزت برگردد وفات مي كند و به ابديت مي پيوندد. عزت با جنازه ميرك رو به رو ميشود. اين واقعه غير مترقبه و دردناك به حدي در او اثر مي گذارد كه مشاعر خود را از دست مي دهد و مجنون وار بر سر قبر ميرك به گريه و زاري مي پردازد . سپس همه چيز را رها مي كند و به مقصد نا معلومي مهاجرت مي كند . تا كنون معلوم نشده كه عزت كجا رفته است ، كجا از اين جهان رخت بر بسته و كجا به خاك سپرده شده است